اریک اریکسون
يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۶، ۰۲:۱۶ ب.ظ
اریک اریکسون، یکی از روانکاوانی است که معمولا به روانشناس خود Ego-psychologist معروفاند. روانشناسان خود، برای فعالیت و کارکرد "ایگو" که در فارسی به "خود" ترجمه شده است، اهمیت زیادتری قایلند. اریکسون نیز مانند دیگر روانشناسان خود، توجه خویش را به فعالیت ایگو معطوف ساخت و برای "نهاد" و "فراخود" اهمیت کمتری قایل بود اریکسون که به شیوه فرویدی آموزش دیده بود، رویکردی را در شخصیت گسترش داد که به طور قابل ملاحظهای گستردهتر از رویکرد فروید بود، ضمن اینکه قسمت اعظمی از هسته اندیشه فروید را حفظ کرد.
فعالیتهایی که اریکسون در گسترش نظریه فروید انجام داد، اساسا سه وجه دارد. نخست، او تا اندازه زیادی مراحل رشد فروید را بسط داد. در حالی که فروید بر دوران کودکی تاکید میکرد و معتقد بود که شخصیت تا سن 5 سالگی و یا حدود آن به طور کامل شکل میگیرد، اریکسون معتقد بود که رشد شخصیت در طول زندگی، از طریق مجموعهای از هشت مرحله رشدی ادامه مییابد. هر کدام از این مراحل، از طفولیت تا پیری، حاوی یک بحران است که باید حل شود. در هر مرحله، یک تعارض وجود دارد که حول یک نحوه رویارویی سازگارانه یا ناسازگارانه با مشکلات آن دوره، تمرکز یافته است. شکست در یک مرحله میتواند به فشار روانی و اضطراب در همان مرحله و رشد کند در مرحله بعد منجر شود.
دومین تغییری که اریکسون در نظریه فروید به عمل آورد، تاکید بیشتر بر "خود" در مقایسه با "نهاد" بود. در دیدگاه اریکسون، خود، بخش مستقلی از شخصیت است و به واسطه نهاد و یا تحت تسلط آن نیست. علاوه بر این، خود نه تنها به وسیله والدین(همانطور که فروید معتقد بود)، بلکه به وسیله محیط اجتماعی و تاریخی فرد تحت تاثیر قرار میگیرد.
سومین اصل بسط یافته فرویدی، اعتقاد اریکسون به تاثیر فرهنگ، اجتماع و تاریخ بر شکلگیری کل شخصیت بود. انسانها به طور کامل، تحت تاثیر نیروهای زیستشناختی که در دوران کودکی فعال هستند، قرار نمیگیرند اریکسون میگفت، فروید از اهمیت تجارب کودکی در جریان پرورش و روابط اجتماعی و نیز عوامل فرهنگی موثر بر رشد "خود" غافل مانده و به آن کمتوجهی کرده است. او پاسخگویی صحیح به مشکلات حاصل از تعاملات اجتماعی کودک را ضامن رشد روانی آینده کودک میدانست و معتقد بود شکست در تعاملات اجتماعی، در هر مرحله یا دورهای از رشد، از مهمترین موانع به شمار میرود نظریه رشد روانی اجتماعی اریکسون نظریه رشد روانی اجتماعی اریکسون یکی از معروفترین نظریههای شخصیت در روانشناسی است. اریکسون نیز همانند فروید اعتقاد داشت که شخصیت هر فرد، طی مراحلی رشد مییابد.
نظریه اریکسون برخلاف نظریه مراحل روانی-جنسی فروید، به تشریح تاثیر تجربه اجتماعی در تمام طول عمر میپردازد. برخلاف پیاژه که بر رشد شناختی تأکید دارد ، اریکسون بر ابعاد عاطفی و اجتماعی رشد تکیه میکند . شاید بتوان نظریه پیاژه در رشد شناختی و نظریه اریکسون در رشد عاطفی و اجتماعی را مکمل یکدیگر دانست زیرا هریک از آن ها یک جنبه مهم از ابعاد روان شناسی را مورد دقت و بررسی قرار داده اند .
خود اریکسون نیز در یکی از مصاحبه هایش , یافته های خویش را با تحقیقات پیاژه مربوط کرده و گفته است (( گویی آنان یک فرش را از دو سوی مختلف می بافته اند )) . هرچند اریکسون مانند فروید به روش تحلیل روانی تأکید داشته، اما دیدگاه اریکسون با دیدگاه فروید تفاوت های بسیار دارد و نظریه تحلیل روانی اریکسون فاصله زیادی با مکتب روانکاوی فروید دارد .
پژوهش ها و نوشته های اریکسون تحلیل روانی را گسترش داد و آن را با زمینه های مهم دیگر مانند مردم شناسی فرهنگی و روانشناسی و رشد کودک و مطالعه تاریخی انسان و ادبیات و هنر در هم آمیخته است . نوشته های اریکسون مانند روانکاوان، همراه با توصیف و تبیین های موردی است که درباره ی کودکان، نوجوانان و بزرگسالانی که دارای مسائل و مشکلات عاطفی و روانی داشتند، صورت گرفته است اریکسون معتقد است که ((من)) علاوه بر نقش واسطه ای که بین (( نهاد1)) و ((من برتر2)) دارد، دارای یک عملکرد شناختی ارثی است .
به این علت اریکسون را از جمله ((روانشناسان من )) به حساب می آورند. به نظر او هر پدیده روانی را باید در سایه ی ارتباط متقابل بین عوامل زیستی و معیارهای روانی و اجتماعی، حتی تجربه های شخصی مورد مطالعه قرار داد. محور نظریه ((رشد من)) در انسان مطابق نظریه اریکسون این است که رشد و تکامل هر فرد یک رشته مراحل مشخص و جهان شمول دارد که درتمام افراد بشر موجود است .
اصل حاکم بر این جریان اپی ژنتیک نام دارد؛ یعنی نخست شخصیت انسان، براساس مراحل از پیش تعیین شده و استعدادهای او رشد می کند . منظور وی این بود که مراحل رشد بوسیله عوامل ارثی تعیین می شود پسوند اپی به معنی بستگی است؛رشد به عوامل ژنتیکی بستگی دارد .
این استعداد رشد در آمادگی انسان برای تحریک به طرف محرکها، بروز آگاهی و ارتباط متقابل با عوامل وسیع و مختلف اجتماعی ظاهر می شود؛ دوم اینکه شرایط فرهنگی و اجتماعی طوری ساخته شده است که بتواند این ظرفیتها و گرایش های بالقوه را شکوفا و محافظت کند و شرایط ممکن را برای به وجود آمدن مراحل رشد , تسریع کند. به نظر اریکسون، انسان در هر یک از مراحل رشد با یک بحران روانی اجتماعی4 روبروست . چون حل کردن این بحران ها اساس نظریه ی اریکسون را تشکیل می دهد . درصورتی که فرد , این بحران ها را حل کند، این امکان را می یابد که با مسائل بزرگتر روانی درگیر شود و سلامت روانی خود را تأمین کند و در غیر اینصورت سلامت روانی او به خطر می افتد .
منظور از بحران یک نقطه عطف در مرحله ای از زندگی است؛ یعنی یک دوره مهم از زندگی که هم دشوار است و هم امکان غلبه کردن بر آن وجود دارد. این بحران روانی که در هریک از مراحل رشد فرد پیش می آید، یک جزء مثبت و یک جزء منفی دارد. مثلاً آسایش خاطر و عدم آسایش خاطر دو نوع از تجربه های روانی متضاد؛ دوره شیرخوارگی کودک است . همچنین در هریک از مراحل رشد، دو نیروی متضاد وجود دارد که یکی انسان را پیش میبرد و دیگری او را عقب می راند، نیروی پیش برنده در واقع انگیزه رشدی است که شامل نیاز درونی انسان برای زندگی و بدست آوردن تعادل و توازن می شود . اما نیروی عقب برنده در جهت عکس انگیزه زندگی عمل می کند ویرانگر است . این دو نیرو در تمام مراحل رشد و در طول زندگی انسان فعالند.
نظریه اریک اریکسون در مورد رشد بزرگسالی
رشد آدمی با رسیدن به بلوغ به پایان نمیرسد، بلکه جریانی است که مداوم بوده و از تولد تا بزرگسالی و حتی پیری را دربر میگیرد. تغییرات بدنی معمولا در طول زندگی ادامه مییابد و بر سایر جنبههای شخصیتی و رفتاری فرد تاثیر میگذارد. هرچند برخی روان شناسان رشدی در میان مراحل رشد تنها تا مرحله بلوغ پیش رفتهاند که زیگموند فروید از جمله آنهاست، اما روان شناسان دیگر تداوم رشد را حتی تا دوره سالمندی پیگیری کرده و وجود آن را تائید کردهاند.
اریک اریکسون یک نظام هشت مرحلهای برای رشد آدمی تعیین کرده است.
وی این مراحل را مراحل روانی اجتماعی مینامد، چرا که معتقد است تحول روانی فرد بستگی به روابط اجتماعی خاصی دارد که وی در زمانهای گوناگون در سراسر زندگی خود برقرار میکند. وی معتقد است فرد در هر یک این مراحل با بحرانهایی مواجه میشود که ناگزیر از حل آنهاست. حل نشدن این بحرانها معمولا مشکلاتی را برای فرد ایجاد میکند.
صمیمیت در برابر کنارهجوئی ویژه اوایل بزرگسالی و زایندگی در برابر در خود فرورفتگی بحرانهای دوره میانسالی هستند. توانایی برقراری پیوندهای صمیمانه در اوایل بزرگسالی و علاقمندی به امور خانواده، جامعه و نسل آینده به سلامت روان و شخصیت فرد کمک خواهد کرد.
ویژگیهای رشدی دوره بزرگسالی
ورود به دوره بزرگسالی معمولا همراه با انتخاب شغل و همسر است. صمیمیت در این سالهای نخستین به معنای علاقمندی به دیگران و داشتن تجارب مشترک با آنها از اهمیت ویژهای برخوردار است. هرچند از لحاظ این ویژگی نیز بین افراد این دوره تفاوت وجود دارد، بطوری که با توجه به برخی ویژگیهای شخصیتی و تجارب قبلی زندگی صمیمیت جایگاه ویژهای برای برخی از افراد دارد. در حالی که برای برخی دیگر چندان حائز اهمیت نیست، بطوری که این افراد حتی تمایلی به ازدواج نشان نمیدهند، اما بطور کلی در اکثریت افراد این دوره و به ویژه در اوایل بزرگسالی صمیمیت و نیاز به آن، ایجاد پیوند ازدواج را فراهم میسازد.
در این دوران رشد جسمی هرچند نسبت به سالهای قبل از سرعت کمتری برخوردار است و ما شاهد تغییرات جسمی از آن دسته که در سالهای کودکی و نوجوانی دیده میشود، نیستیم، اما رشد متوقف نشده و بروز تغییرات با آهنگ کندتری ادامه دارد. رشد فکری و رشد روانی کم کم به حالت پختگی نزدیکتر میشود، جریان فکر حول و حوش مسائل عمیقتر میچرخد و فرد دید دقیق و عمیقتری نسبت به زندگی پیدا میکند. هرچند در این رابطه باز میان افراد تفاوتهایی وجود دارد و افراد مختلف در سنین مختلف به آن حد رشدی فکری پخته بزرگسالی دست پیدا میکنند و گاه ممکن است برخی افراد آن پختگی لازم را هرگز بدست نیاورند.
بزرگسالی در کنار تغییراتی که برای فرد به همراه دارد، نقشها و مسئولیتهای جدیدی را برای فرد ایجاد میکند. پس از ازدواج زن و مرد باید بیاموزند که خود را با ضرورتها و مسئولیتهای جدید انطباق دهند. با تولد فرزند این دامنه وسیعتر میشود و مسئولیتهای آنها بیشتر میگردد. نقش همسری، نقش پدر یا مادری، نقش شغلی از نقشها و مسئولیتهای اصلی این دوران هستند. با توجه به دیگر ویژگیهای شخصیتی برخی افراد نقشهای متعدد دیگری برای خود ایجاد میکنند، مثل عضویت در گروههای خاص فرهنگی، ورزشی، علمی و... و فعالیتهای دیگر.
سنین میانی بزرگسالی یعنی حدود 50-40 سالگی بارورترین دوره زندگی افراد به شمار میرود. روان شناسان مختلف از جمله یونگ اهمیت ویژهای به سن 40 سالگی قائل بودند و معتقد بودند که در این حول و حوش افراد میتوانند به هماهنگی کامل فکری دست پیدا کنند.
مردها در سنین 40-50 سالگی در اوج فعالیتهای شغلی خود هستند. زنها نیز که معمولا بچههایشان بزرگتر شدهاند، مسئولیت کمتری در خانه دارند و بنابراین میتوانند وقت بیشتری را صرف یک کار حرفهای یا فعالیتهای اجتماعی بکنند. در واقع این همان گروه سنی است که خواه از نظر قدرت و خواه از نظر مسئولیت جامعه را میگرداند.
فعالیت و زایندگی و ثمربخشی فرد در این دوره حائز اهمیت فراوانی است. هم از لحاظ احساس رضایت و خشنودی که در همین دوره برای فرد ایجاد میکند و هم از لحاظ تاثیری که بر بهداشت روانی دوران سالمندی دارد. سالمندانی که در این دوران باروری بیشتری داشته و احساس رضایت از گذشته خود میکنند، سالمتر و شادابتر از بقیه سالمندان هستند که احیانا رضایتی از این دوران نداشتهاند.
بحرانهای دوه بزرگسالی
در این دوران نیز همچون دوران رشدی دیگر به سبب تغییراتی که در فرد اتفاق میافتد، بحرانهایی مطرح بوده است. یکی از مراحل مهم بحرانی، مرحله انتقال به بزرگسالی است که حول و حوش 30 سالگی برای فرد اتفاق میافتد. در برخی افراد این بحران با شدت بیشتری دیده میشود. فرد معمولا تلاش میکند، انتخابها و تصمیمهای خود را مرور و وارسی کند و درستی یا نادرستی آنها را مورد ارزیابی قرار دهد. در صورتی که فرد انتخابها و اعمال گذشته خود را مطابق با معیارهای فعلی خود ارزیابی نکند، دچار آشفتگیهایی میشود. واکنشهای افراد در مقابل این ارزیابیها متفاوت است. برخی افراد به چالشهایی دست میزنند تا به طریقی این بحران را پشت سر بگذارند.
بحران دیگر به بحران میانسالی معروف است که حول و حوش 40 سالگی اتفاق میافتد و در صورتی که به شیوه مناسبی حل و فصل شود، تغییرات ثمربخشی را به ویژه از لحاظ روانی _ فکری و دیگر فعالیتها برای فرد به همراه خواهد داشت. توجه به این نکته مفید خواهد بود، اگر بدانیم که اکثر نظریات معروف در این دوران ارائه شده است. سن 40 سالگی هم از لحاظ پژوهشهای روان شناختی و هم از دید ادیان اهمیت ویژهای دارد.
یکی از عناصر اصلی در نظریه مراحل روانی-اجتماعی اریکسون، رشد هوّیت خود ( ego identity ) است.
«هویت خود»، حس آگاهانه خود است که ما از طریق تعاملات اجتماعی رشد میدهیم. به گفته اریکسون، «هویت خود» ما با هر تجربه و اطلاعات جدیدی که در تعاملات روزانه خود با دیگران به دست میآوریم، دائماً تغییر میکند. اریکسون همچنین عقیده داشت که علاوه بر «هویت خود»، یک حس صلاحیت نیز انگیزه رفتار و اعمال ما را تشکیل میدهد. هر مرحله در نظریه اریکسون به صلاحیت یافتن و شایسته شدن در یک محدوده از زندگی مربوط است. اگر یک مرحله به خوبی پشتسر گذاشته شود، شخص احساس تسلّط خواهد کرد. و اگر یک مرحله به طور ضعیفی مدیریت شود، حس بیکفایتی در شخص پدید خواهد آمد. اریکسون عقیده داشت که افراد در هر مرحله، با یک تضاد روبرو میشوند که نقطه عطفی در پروسه رشد خواهد بود.
به عقیده اریکسون، این تضادها بر به وجود آوردن یک کیفیت روانی یا ناکامی در به وجود آوردن آن کیفیت متمرکزند. در خلال این دوره، هم زمینه برای رشد شخصی بسیار فراهم است و هم از سوی دیگر، برای شکست و ناکامی.
نظریه شخصیت اریکسون Erikson’s personality theory
همانطور که اشاره شد، اریک اریکسون، یکی از روانکاوانی است که معمولا به روانشناس خود((Ego-psychologist معروفاند. روانشناسان خود، برای فعالیت و کارکرد "ایگو" که در فارسی به "خود" ترجمه شده است، اهمیت زیادتری قایلند. اریکسون نیز مانند دیگر روانشناسان خود، توجه خویش را به فعالیت ایگو معطوف ساخت و برای "نهاد" و "فراخود" اهمیت کمتری قایل بود.[1]
اریکسون که به شیوه فرویدی آموزش دیده بود، رویکردی را در شخصیت گسترش داد که به طور قابل ملاحظهای گستردهتر از رویکرد فروید بود، ضمن اینکه قسمت اعظمی از هسته اندیشه فروید را حفظ کرد.
فعالیتهایی که اریکسون در گسترش نظریه فروید انجام داد، اساسا سه وجه دارد. نخست، او تا اندازه زیادی مراحل رشد فروید را بسط داد. در حالی که فروید بر دوران کودکی تاکید میکرد و معتقد بود که شخصیت تا سن 5 سالگی و یا حدود آن به طور کامل شکل میگیرد، اریکسون معتقد بود که رشد شخصیت در طول زندگی، از طریق مجموعهای از هشت مرحله رشدی ادامه مییابد. هر کدام از این مراحل، از طفولیت تا پیری، حاوی یک بحران است که باید حل شود. در هر مرحله، یک تعارض وجود دارد که حول یک نحوه رویارویی سازگارانه یا ناسازگارانه با مشکلات آن دوره، تمرکز یافته است. شکست در یک مرحله میتواند به فشار روانی و اضطراب در همان مرحله و رشد کند در مرحله بعد منجر شود.
دومین تغییری که اریکسون در نظریه فروید به عمل آورد، تاکید بیشتر بر "خود" در مقایسه با "نهاد" بود.
در دیدگاه اریکسون، خود، بخش مستقلی از شخصیت است و به واسطه نهاد و یا تحت تسلط آن نیست. علاوه بر این، خود نه تنها به وسیله والدین(همانطور که فروید معتقد بود)، بلکه به وسیله محیط اجتماعی و تاریخی فرد تحت تاثیر قرار میگیرد.
سومین اصل بسط یافته فرویدی، اعتقاد اریکسون به تاثیر فرهنگ، اجتماع و تاریخ بر شکلگیری کل شخصیت بود. انسانها به طور کامل، تحت تاثیر نیروهای زیستشناختی که در دوران کودکی فعال هستند، قرار نمیگیرند.[2]
اریکسون میگفت، فروید از اهمیت تجارب کودکی در جریان پرورش و روابط اجتماعی و نیز عوامل فرهنگی موثر بر رشد "خود" غافل مانده و به آن کمتوجهی کرده است. او پاسخگویی صحیح به مشکلات حاصل از تعاملات اجتماعی کودک را ضامن رشد روانی آینده کودک میدانست و معتقد بود شکست در تعاملات اجتماعی، در هر مرحله یا دورهای از رشد، از مهمترین موانع به شمار میرود.[3]
به طور کلی خصوصیات بارز نظریه اریکسون عبارتند از:
1- تکیه بر تغییرات رشدی و تکاملی انسان در تمام طول عمر
2- تمرکز بر انسان سالم نه انسان بیمار
3- توجه به حساسیت و اهمیت هویت در انسان
4- کوشش برای درآمیختن یافتههای تجربی و بالینی با بینش تاریخی و فرهنگی، به منظور توجیه بهتر شخصیت انسان.[4]
اریکسون استدلال میکند که، جریان رشد از طریق مراحل مختلف به وسیله فرایندی کنترل میشود که او آن را اصل اپیژنتیک رشد ((epigenetic principle of maturation نامید. منظور او از این اصل، آن است که گامها یا مراحل رشد، به وسیله عوامل ارثی یا ژنتیک تعیین میشوند. علاوه بر این، اریکسون بر نقش نیروهای محیطی و اجتماعی نیز تاکید میکرد. پس به طور کلی به نظر وی، رشد تحت تاثیر دو عامل فطری و اکتسابی یعنی متغیرهای فردی و موقعیتی قرار دارد.[5]
اصل اپیژنتیک که محور اصلی نظریه اریکسون است، اشاره به این دارد که رشد و تکامل تمام انسانها در قالب سلسله مراحل مشخص و جهانشمولی صورت میگیرد.
اریکسون این اصل را به شکل زیر تعریف کرده است:
1- شخصیت انسان بر گامهای از پیش تعیین شده و بالقوهای استوار است. این گامها او را برای آگاهی یافتن و ایجاد ارتباط متقابل با عوامل اجتماعی گسترده و مختلف تحریک میکنند.
2- اجتماع به نحوی ساخته شده است که بتواند گنجایشها و گرایشهای بالقوه شخصیت را شکوفا سازد و از آنها محافظت کند و ایجاد شرایط زمانی و مکانی لازم را تا حد ممکن سرعت بخشد.[6]
اصل اپیژنتیک نشان میدهد که، رشد در مراحل متوالی روی میدهد و برای پیشرفت همواره رشد، هر مرحله باید به طور رضایتبخش حل و کامل شود. طبق این مدل اگر مرحلهای خاص از رشد به طور موفقیتآمیز حل نشود، تمامی مراحل بعدی ناسازگاری جسمی، شناختی، اجتماعی یا هیجانی را نشان خواهد داد.[7]
همانطور که ذکر شد، اریکسون برای توصیف رشد در تمام دوران، یک سلسله مراحل هشتگانه را پیشنهاد کرده است. وی این مراحل را روانی – اجتماعی نامید، چون معتقد بود که رشد روانی افراد به ارتباط اجتماعی تشکیل شده در دورههای مختلف عمر آنها بستگی دارد.[8]
چهار مرحله اول نظریه وی، تا اندازهای شبیه مراحل دهانی، مقعدی، آلتی و نهفتگی فروید هستند، ولی اریکسون بر خلاف فروید که بر جنبه جنسی مراحل توجه داشت، بیشتر بر مولفههای روانی – اجتماعی این مراحل توجه داشت.[9]
این مراحل از نظر زمانی ثابت نیستند و دارای رشد مستمرند. هر چند مرحلهای خاص ممکن است در زمانی خاص مسلط باشد، امکان دارد شخص مسایلی را از مرحلهای به مرحله بعدی منتقل سازد یا تحت استرس شدید به طور نسبی یا کامل به مرحله قبلی عقبنشینی کند.
هر یک از این مراحل با یک یا چند بحران درونی همراه هستند، بحرانهایی که نقاط عطف تلقی میشوند و دورههایی که شخص در حالت افزایش آسیبپذیری است.[10]
اریکسون معتقد بود که هر فرد، هر یک از این بحرانها را باید چنان موفقیتآمیز طی کند که برای انجام تکلیف روانی – اجتماعی مرحله بعد آماده باشد.[11]
به عقیده اریکسون این بحرانها و تعارضها دارای یک جزء مثبت و یک جزء منفی میباشند که یکی سازنده و موجب رشد شخصیت و دیگری مخرب و موجب اختلال رشد میشود.[12]
بنا به نظر وی هشت قابلیت اساسی وجود دارد که متناظر با مراحل رشد است؛ هر کدام از این قابلیتها تنها هنگامی ظاهر میشوند که بحران هر دوره به طور مطلوبی حل و فصل شود. چهار قابلیتی که ممکن است در کودکی ظاهر شوند، امید، اراده، هدفمندی و شایستگی هستند. وفاداری در نوجوانی و عشق، توجه و خرد در بزرگسالی آشکار میشوند. این قابلیتها تا اندازه بسیار زیادی به یکدیگر وابستهاند و هیچ کدام نمیتوانند تا تحکیم کامل و مطمئن قابلیت قبلی گسترش یابند.[13]
مراحل هشتگانه نظریه اریکسون عبارتند از:
مرحله 1 رشد روانی- اجتماعی: اعتماد در برابر بیاعتمادی (تولد تا یک سالگی) نخستین مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون بین تولّد تا یک سالگی پدید میآید و بنیادیترین مرحله در زندگی است.
به دلیل آن که نوزاد به طور کامل وابسته است، رشد اعتماد در او به کیفیت و قابلیت اطمینان کسی که از او پرستاری میکند بستگی دارد. اگر اعتماد به نحو موفقیتآمیزی در کودک رشد یابد، او در دنیا احساس امنیت خواهد کرد. اگر پرستار ناسازگار، پس زننده یا از نظر عاطفی غیرقابل دسترس باشد، به رشد حس بیاعتمادی در کودک کمک میکند. عدم توفیق در رشد اعتماد، به ترس و باور این که دنیا ناسازگار و غیرقابل پیشبینی است منجر میگردد.
اریکسون معتقد بود، زیربنای شخصیت سالم را احساس اعتماد میسازد. اگر کودک حس اعتماد درونی و عمیق داشته باشد، دنیا را امن و باثبات و مردم را قابل اطمینان میبیند. این حس به چگونگی رابطه مادر و کودک و نحوه مراقبت او از کودک بستگی دارد.
مرحله 2 رشد روانی-اجتماعی: خودگردانی در برابر شرم و تردید(1 تا 3 سالگی) دومن مرحله نظریه رشد روانی-اجتماعی اریکسون در دوران اولیه کودکی صورت میگیرد و بر شکلگیری و رشد حس عمیقتری از کنترل شخصی در کودکان تمرکز دارد. خودگردانی به احساس تسلط کودک بر خود و تکانههایش مربوط میگردد. کودک در این دوره مستقل از والدین مهارتهای حرکتی را میآموزد.
اریکسون همانند فروید عقیده داشت که آموزش آداب دستشویی رفتن، بخش حیاتی و ضروری این فرایند است. امّا استدلال اریکسون کاملاً با فروید متفاوت بود. اریکسون عقیده داشت که یادگیری کنترل کارکرد بدن به پیدایش حس کنترل و استقلال میانجامد.
رویدادهای مهم دیگر در این مرحله شامل به دست آوردن کنترل بیشتر بر انتخاب غذا، اسباببازی و لباس است.
کودکانی که این مرحله را با موفقیت پشت سربگذارند، احساس امنیت و اطمینان میکنند. در غیر این صورت، حس بیکفایتی و شک به خود در آنها باقی میماند.
مرحله 3 رشد روانی-اجتماعی: 3- ابتکار در برابر احساس گناه (3 تا 5 سالگی) اریکسون این دوره را سن بازی مینامد و معتقد است کودک در این دوره شدیدا اجتماعی شده است. در خلال سالهای قبل از مدرسه، کودکان شروع به قدرت نمایی و اعمال کنترل بر دنیای خود از طریق برخی بازیها و سایر تعاملات اجتماعی میکنند.
کودکانی که این مرحله را با موفقیت بگذرانند، حس توانایی شخصی و قابلیت رهبری دیگران را پیدا میکنند. و آنهایی که در به دست آوردن این مهارتها ناکام میمانند، حس گناه، شک به خود و کمبود ابتکار در آنها باقی میماند.
مرحله 4 رشد روانی-اجتماعی: کوشایی در برابر احساس حقارت (6 تا 11 سالگی) این مرحله، سالهای اول مدرسه، تقریباً از 5 سالگی تا 11 سالگی را در برمیگیرد.
کودکان از طریق تعاملات اجتماعی شروع به رشد حس غرور نسبت به دستاوردها و توانائیهای خود میکنند.
کودکانی که توسط والدین یا معلمان تشویق و هدایت میشوند، حس کفایت، صلاحیت و اعتقاد به تواناییهای خود در آنها به وجود میآید.
آنهایی که از سوی والدین، معلمان یا همسن و سالهای خود به قدر کافی مورد تشویق قرار نمیگیرند به توانایی خود برای موفقیت، شک خواهند کرد.
مرحله 5 رشد روانی-اجتماعی: 5- هویت در برابر سردرگمی نقش (11 سالگی تا اواخر نوجوانی)[14] در دوران نوجوانی، کودکان به کشف استقلال خود میپردازند و به عبارت دیگر، خود را حس میکنند.
آنهایی که از طریق کاوشهای شخصی، تشویق و پشتیبانی مناسبی دریافت کنند، این مرحله را با حس استقلال و کنترل و نیز حسی قوی نسبت به خود پشتسر میگذارند. و کسانی که نسبت به باورها و تمایلات خود نامطمئن بمانند، درباره خود و آینده نیز نامطمئن و گمگشته خواهند بود.
اریکسون معتقد بود تکلیف عمده نوجوان کسب هویت است. یعنی یافتن پاسخی به این دو سوال: "من که هستم؟" و "چه میکنم؟" اریکسون بحران این دوره را بحران هویت نامید و آن را بخش جداییناپذیر رشد سالم روانی – اجتماعی دانست. وی معتقد بود این دوره را باید دوره نقشآزمایی دانست، دورهای که فرد ممکن است برای شکل دادن به مفهوم یکپارچهای از خود، رفتارها، عقاید و علایق گوناگونی را امتحان کند.[15]
مرحله 6 رشد روانی-اجتماعی: صمیمیت در برابر انزوا (21 سالگی تا 40 سالگی) این مرحله، دوران اولیه بزرگسالی، یعنی زمانی که افراد به کشف روابط شخصی میپردازند را در بر میگیرد.
اریکسون عیقده داشت که برقرار کردن روابط نزدیک و متعهدانه با دیگران ضرورت دارد. کسانی که در این مرحله موفق باشند، روابط مطمئن و متعهدانهای را به وجود خواهند آورد.
به یاد داشته باشید که هر مرحله بر پایه مهارتهای یادگرفته شده در مراحل قبل بنا میشود. اریکسون عقیده داشت که حس قوی هویت شخصی برای ایجاد روابط صمیمانه و همراه با تعلّق خاطر اهمیت دارد. مطالعات نشان دادهاند که کسانی که حس ضعیفی نسبت به خود دارند در روابطشان نیز تمایل به تعهدپذیری کمتری دارند و بیشتر در معرض انزوای عاطفی، تنهایی و افسردگی قرار دارند. بحران این دوره در خود فرورفتن و کنارهگیری از روابط اجتماعی است. اخلاق که پدیدهای اجتماعی است نیز در اغلب فرهنگها در این مرحله به وجود میآید.
مرحله 7 رشد روانی-اجتماعی: باروری در برابر بیحاصلی (40 سالگی تا 65 سالگی) در دوران بزرگسالی، ما به ساختن زندگی خود ادامه میدهیم و تمرکزمان بر روی شغل و خانواده قرار دارد.
کسانی که در این مرحله موفق باشند، حس خواهند کرد که از طریق فعال بودن در خانه و اجتماع خود، در کار جهان مشارکت دارند. آنهایی که در به دست آوردن این مهارت ناموفق باشند، حس غیرفعال بودن، رکود و درگیر نبودن در کار دنیا را پیدا خواهند کرد.
مرحله 8 رشد روانی- اجتماعی: یکپارچگی در برابر پریشانی و رکود (بالای 65 سالگی) این مرحله مربوط به دوران کهنسالی است و بر بازتاب فعالیتهای گذشته تمرکز دارد.
آنهایی که در این مرحله ناموفق هستند حس خواهند کرد که زندگیشان تلف شده است و بر گذشته افسوس خواهند خورد. در این حالت است که فرد با حس ناامیدی و ناخشنودی روبرو خواهد شد. کسانی که از دستاوردهای گذشته خود در زندگی احساس غرور داشته باشند، حس یکپارچگی، درستی و تشخّص خواهند کرد.
با موفقیت پشت سرگذاشتن این مرحله یعنی نگاه به گذشته با اندکی تأسف و احساس رضایت کلّی. این افراد کسانی هستند که خردمندی به دست میآورند، حتی در مواجهه با مرگ.. یکپارچگی عبارت است از، احساس رضایت و خرسندی از بابت سازنده و باارزش بودن زندگی. اریکسون اصطلاح "عروج خود" را برای اشاره به این دوره به کار برده و ناامیدی را بحران این دوره میدانست[16]
مفاهیم اساسی نظریه ی اریکسون
1. اصل اپی ژنتیک : رشد و تکامل هر فرد بر اساس یک رشته مراحل مشخص جهان شمول که در تمام افراد بشر وجود دارد ظاهر می شود و اگر توان بالقوه و شرایط اجتماعی با هم هماهنگ باشند رشد را سریع می کند .
2. سلامت روانی : انسان در هر یک از مراحل رشد با یک بحران روانی اجتماعی روبروست چگونگی حل کردن این بحران ها اساس نظریه ی اریکسون را تشکیل می دهد در صورتیکه فرد این بحران ها را حل کند این امکان را می یابد و با مسائل بزرگتر روانی درگیر شود و سلامت روانی خود را تأمین کند . سلامت روان در حل بحران است در غیر اینصورت سلامت روانی او به خطر می افتد .
3. ابعاد مورد مطالعه ی هر فرد : هر فرد عضو سه جهان است , جهان زیستی , روانی, اجتماعی و اریکسون هویت فرد را از این سه جنبه بررسی کرده است .
4. بحران چیست : یک نقطه ی عطف در هر مرحله از رشد هم دشوار است و هم غلبه برآن وجود دارد ( یک جزء منفی و یک جزء مثبت ) بحرانی زمانی است که رشد روانی ,عاطفی , زیستی و اجتماعی با هم هماهنگ نباشند . بحران جنبه ی مرضی ندارد تنها نشانه ی یک نوع حساسیت و یا شکست پذیری است که از عدم تعادل ناشی می شود و جزء مثبت , سازنده موجب رشد و تکامل می شود , جزء منفی, مخرب موجب اختلال در رشد می شود .
5. من : عنصر اساسی تحول شخصیت در این نظریه است رشد را در طول زندگی مورد توجه قرار می دهد ولی برای نوجوانی اهمیت خاصی قائل است
6. یگانگی : انسجام عملی نیازها , انگیزه ها و الگوهای واکنشی مشخص و افراد برای رسیدن به یکپارچگی (جدایی خود از دیگران )باید جامعه را بشناسد و بر شخصیت سالم تأکید کنند .
7. خود شکوفایی: عبارت است از حل تعارضات و کسب تجربه های مطلوب اجتماعی که کیفیت زندگی را بالا ببرد .
8. هویت : سازه روانی اجتماعی که شامل تمامی عقاید , طرز فکرها و عواطف می باشد و مستلزم تعامل بعد روانی و اجتماعی فرد است و افراد برای اینکه سالم باشند باید بر جامعه رشد شخصیت وحدت عملکردها , توانایی های خود و درک صحیح از جهان پیرامون داشته باشند .
هویت به شکل های زیر ظاهر می شود :
الف – هویت توفیق : براساس دیدی که او نسبت به خودش دارد و دیدی که دیگران نسبت به دارند و دیدی که او نسبت به دیگران در مورد خودش دارد حاصل می شود .
ب- هویت زودرس : تثبیت زودرس تصور یا دید فرد از خودش می باشد .
ج- هویت دیررس : تثبیت دیررس تصور یا دید فرد از خودش می باشد .
د- هویت انحرافی: هویتی مغایر با ارزش های جامعه که او در آن زندگی می کند .
و- آشفتگی نقش یا سردرگمی نقش : هرگاه نظرها و ارزشهای والدین با ارزش ها و نظریه های همسالان دیگر مهم در زندگی فرد متفاوت باشد سردرگمی نقش بوجود می آید .
9. خود : هیئت سازمان یافته از ادراکات , افکار , تصورات فرد نسبت به خویشتن که در برخورد متقابل با محیط و آگاهی از خویش تشکیل می شود این همان من و مرا است که فرد بکار می برد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] شاملو، سعید؛ روانشناسی شخصیت، تهران، رشد، 1382، چاپ هفتم، ص 75.
[2] شولتز، دوان؛ نظریه شخصیت، یوسف کریمی، تهران، ارسباران، 1378، چاپ اول، ص 223.
[3] بیریا، ناصر و همکاران؛ روانشناسی رشد، تهران، سمت، 1375، چاپ اول، ص 778.
[4] روانشناسی شخصیت، ص 75.
[5] نظریه شخصیت، ص 326.
[6] روانشناسی شخصیت، ص 76.
[7] کاپلان، هارولد؛ خلاصه روانپزشکی علوم رفتاری، نصرتالله پورافکاری، تهران، شهر آب، 1376، چاپ دوم، جلد اول، ص 314.
[8] اتکینسون، ریتال و همکاران؛ زمینه روانشناسی عمومی، حسن رفیعی و همکاران، تهران، رشد، جلد اول، ص 96.
[9] نظریه شخصیت، ص 325.
[10] خلاصه روانپزشکی علوم رفتاری، ص 415.
[11] زمینه روانشناسی عمومی، ص 96.
[12] کرمی نوری، رضا؛ روانشناسی تربیتی، تهران، 1369، چاپ اول، ص 43.
[13] نظریه شخصیت، ص 335.
[14] خلاصه روانپزشکی علوم رفتاری، ص 416.
[15] زمینه روانشناسی عمومی، ص 97.
[16] خلاصه روانپزشکی علوم رفتاری، ص 417 و 418.
۹۶/۱۱/۰۸